فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

استقلال در خوردن

به نام هفت آسمان و هفت زمین ١_امروز تصمیم جدید گرفتی رفتی و درست نشستی تو کشو کمدت، پیش از این از باز کردن این کشو لذت میبردی و مدت طولانی با بهم رختن تومویی هات و... سرگرم میشدی ولی امروز ظهر دیدی فایده نداره اگه بری تو کشو بشینی مسلط تری. ناگفته نماند از بین این همه کشو که تو اتاقت هست اینو از همه بیشتر دوست داری دلیلشم اینه که پر از تو مویی،  با بقیه کشوها که حاوی لباسن کاری نداری عکس می زارم حتما البته اگه وروجک چند ساعتی لالا کنه ٢_دختر مدت اخیر حس استقلالت تو خودن خیلی بیش از قبل شده دوست داری قاشق به دست بگیری. اگه غذا بزارم دهانت، با دست درش میاری نگاش میکنی و دوباره میخوریش شاید میخوای خودت این کارو انجام داده با...
31 مرداد 1391

صبوری به هنگام خونگیری

امروز صبح به همراه بابایی راهی آزمایشگاه پاستور شدیم تا وارد اتاق خون گیری شدیم به قول خودت "عمو" بهت شکلات داد. روی تخت خوابوندمت، بابایی محکم دوتا پاهاتو گرفت. خانومه هم دو تا دستاتو محکم نگه داشت، عمو هم ظالمانه از دست چپت سرنگ بزرگی رو به سرعت پر از خون کرد. منم بالا سرت مشغول سر گرم کردنت بودم و باهات حرف میزدم. چند بار اومدی بزنی زیر گریه سرگرمت کردم به حرف، از گریه منصرف میشدی، تعجب کرده بودی تا اومدی بفهمی... تمام شد. خیلی خوشمون اومد رو همه نی نی ها رو کم کردی، همه تلاشتو کردی که گریه نکنی و موفق شدی،آفرین دختر بردبارم بهت می بالم  بغلت کردم و ١٠ دقیقه پنبه الکلی رو محکم رو دستت فشار دادم . بابایی ...
28 مرداد 1391

شبهای قدر اولین ماه رمضان نی نی

یا علی(ع) عزیزم شب نوزدهم رمضان، شب دلگیر و محزون ضربت خوردن،همسر فاطمه زهرا(س) در کنار تلویزیون خونه خاله به احیا پرداختیم، تاکید میکنم پرداخت یم چون شما نیز تا نیمه های شب به همراه ما بیدار بودی کاملا سرحال، ذره ای خواب به چشمات نیومد، دریغ از یه خمیازه کوچولو. تا ساعت 4 بامداد بیدار موندی. نمیدونم شاید اولین سالت بود میخواستی عزاداری کنی با تعجب به ما نگاه میکردی که کتاب دس گرفتیم. برات جالب بود این عکس مربوط به بیست رمضان ساعت 15 دقیقه بامداد در حالی که بالاخره موفق شدی اجازه مامانو کسب کنی و به کنکاش درون کشو پاتختیمون  بپردازی. همه پاکت های تاشده رو دونه دونه از کشو بیرون میریختی. خیلی خوشحال بودی ...
22 مرداد 1391

ده ماه و نوزده روزگی...

سلام ملوسکم *خانوم گل امروز بهت فوت کردن یاد دادم. تا بهت میگم فوت کن . این کارو انجام میدی *نازگل خانومم دیگه به جای ao که قبلا به الو میگفتی، امروز متوجه شدم که میگی ایو(ا با فتحه) *یکی یه دونم امروز غذا بهت میدادم و رو زبونت میزاریش و میفرسیش بیرون بعد با دستت برش میداری اینم یه نوع  نه گفتن به غذاس؟!   ...
14 مرداد 1391

وسایل خونه رو دارم میشناسم...

به نام زیباترین فاطمه، دختر خوش نامم، سلام، امیدوارم اکنون که این پست میخونی سرحال و با نشاط باشی منو ببخش که برخی از پست ها رو به موقع نمیزارم، همه وقتم صرف خودت میشه، سعی میکنم عناوین کارهای روزانتو تو گوشیم یادداشت کنم و سر یه فرصت مناسب تو وبلاگت انتقال بدم . آپ روزانه وبلاگت برام امکان پذیر نیست گل سرخم، داری تلاش میکنی که دستتو از تکیه گاه برداری و خودت بایستی، چند ثانیه می ایستی و بعدش تالاپ میخوری زمین،...ت محکم میخوره زمین. ترسم از اینه که یه ذره چربیشم آب شه  وسایل خونه که میشناسی و تا اسمشونو میبرم بهشون اشاره میکنی عبارت اند از: کولر_ ساعت_ عکس مامان، بابا، نی نی_ گل_نی نی(منظور عکس خود...
13 مرداد 1391

دربند

  سلام  اومدیم با عکسهای سفرمون بعدازظهر امروز چهارشنبه هوس دربند کردیم از میدان ولیعصر تا میدان تجریش سوار اتوبوس شدیم مسافت طولانی بود، اما با حضور ورجک نفهمیدیم کی رسیدیم. تو راه برای همه دلبری میکرد. دختر نوجوانی تو اتوبوس میگفت همه چششو مال خودم کردم. جیغ و دادی راه انداخته بودی که بیا و ببین. بابایی گفت صداش تا قسمت مردا میومده   ١٤ تیر تو اتاق نشوندمت تو قفسه بوفه بهت غذا دادم. ای بابا منم زرنگم راهشو پیدا میکنم  عکسهای فاطمه در لابی هتل یه نی نی خارجی به نام نئون داشت تو لابی گاگله میکرد اینقد براش ذوق کردی میخواستی ازتو بغل پایین بیای و بری رو زمین پیشش دربند خو...
14 تير 1391